کوزه شکسته

مطالب وبلاگ را چگونه ارزیابی می کنید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 237
کل نظرات : 29

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 20
بازدید سال : 1935
بازدید کلی : 83989

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس sahebdelan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 83989
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

در سالهایی پیش پیرمردی دو کوزه داشت. یکی از آن ها سالم و نو بودند و دیگری بر خلاف آن یکی ترک خورده و قدیمی بود. او هر روز سر چشمه می رفت و آب به خانه خود می آورد. هر وقت به خانه می رسید، فقط نصف آب مانده بود. هر روز مردم او را می دیدند و مسخره می کردند. اما پیرمرد توجهی به آن ها نمی کرد و خندان راه را ادامه می داد.

روزی یکی از مردم دلش به حال او سوخت و باخود گفت: طفلکی حتما این پیرمرد پول ندارد، که کوزه نو نمی خرد. باید خودم به بازار بروم و کوزه ای برای او بخرم و به او بدهم. حتما خوشحال می شود.

او کوزه ای خرید و به در خانه پیرمرد رفت. در زد. پیرمرد در راباز کرد. هر دو به هم سلام کردند.
مردگفت: من این.....این....این...این...پیرمرد گفت: خجالت نکش پسرم حرفت را بگو. مرد گفت: این را برای شما خریدم.

پیرمرد خوشحال شد، ولی گفت: دستت درد نکند. ولی من از ترک کوزه خبر داشتم. حالا دنبال من بیا!!!!

پیرمرد او را به یک باغ گل رساند وگفت: آن گل ها را می بینی؟ من از ترک کوزه خبرداشتم، برای همین این گل ها را کاشتم تا کوزه هر روز به آنها آب بدهد.



تعداد بازدید از این مطلب: 230
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








عشق را در زندگی فریاد می زنیم اما افسوس... که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم و اینگونه قلب را بدون دریافت چیزی از دست می دهیم و ما هم می شویم یک بی عاطفه...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود